سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود..
اکران فیلم شروع شد، شروع فیلم، تصویری از سقف یک اتاق بود.
دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق…سه،چهار، پنج……..،
هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق!
صدای همه در آمد...
اغلب حاضران سینما را ترک کردند!
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابیده روى تخت رسید.

در آخر زیرنویس شد؛ این تنها 8 دقیقه از زندگى این جانباز بود…!!!


♥ جمعه 93/11/10 ساعت 11:33 صبح توسط یکتا نظر

پیرمرد روی نیمکت نشسته بود و کلاهش را روی سرش کشیده بود و استراحت می کرد. سواری نزدیک شد و از او پرسید: هی پیری! مردم این شهر چه جور آدمهاییند؟ پیرمرد پرسید: مردم شهر تو چه جوریند؟  گفت: مزخرف ! پیرمرد گفت: اینجا هم همینطور!


بعد از چند ساعت سوار دیگری نزدیک شد و همین سؤال را پرسید.

پیرمرد باز هم از او پرسید :مردم شهر تو چه جوریند؟

گفت: خب ! مهربونند.

پیرمرد گفت: اینجا هم همینطور !!!!


♥ جمعه 93/11/10 ساعت 11:30 صبح توسط یکتا نظر

                                کدام صندلی ؟

امتحان پایانی رشته فلسفه شروع شده بود استاد فقط یک سئوال برای دانشجویان مطرح کرده بود سئوال این بود :

“شما چگونه می توانید مرا متقاعد کنید که صندلی رو به رو شما نامرئی است؟”

تقریبأ یک ساعت زمان برد تا دانشجویان توانستند پاسخ های خود را در برگه امتحان بنویسند به غیر از دانشجویی تنبل که تنها 5 ثانیه طول کشید تا جواب را بنویسد!

چند روز بعد که استاد نمره دانش جویان را به انان داد آن دانشجوی تنبل بالاترین نمره کلاس را گرفته بود او در جواب نوشته بود :

 کدام صندلی ؟


♥ چهارشنبه 93/7/30 ساعت 11:35 عصر توسط یکتا نظر

<      1   2   3